لحظه های مادرانه ما می گذرد...
دو هفته پیش در سونوگرافی تو را داخل ساک حاملگی دیدم. خیلی کوچک و دوست داشتنی هستی...
چه سخت است که یک مادر باید 9 ماه و هر ماه 30 روز از کودکی که در وجودش ساکن است، بی خبر باشد و فقط به خداوند بسپرد که خودش گفته بهترین نگهدار است...
و به همین امید روزهای من هم میگذرد. از تو خبر ندارم اما امیدوارم طبق معجزه خداوندی ات، اندام های سالم و کوچکت در حال رشد و تکامل باشند.
خداراشکر با وجود محمد روزها به سرعت می گذرد و گاهی این دغدغه بزرگ یادم می رود...
اما تو با کمی کار کردن یا فعالیت و پیاده روی حسابی زمینم می زنی...سرم گیج می رود. کمرم درد می گیرد و تا چند ساعت و گاهی یک روز زمین گیر می شوم.
خدایا ممنونم که بار دیگر مادرم کردی
ان شا.. همه آرزمندان طعم این روزهای پر دغدغه را بچشند و صاحب فرزندان سالم و صالح شوند...
راستی عیدتون مبارک دوستان گلم...عیدی تون ان شا الله کربلا....اربعین.
در آستانه ی در...برچسب : نویسنده : dokhtarina بازدید : 66